یه روزایی توی زندگی هست که حس می‌کنی همه‌چیز داره خراب می‌شه. نه، درست‌ترش اینه که خودت داری خرابش می‌کنی. هرچی هم که تلاش می‌کنی، انگار باز هم تو همون چاله‌ای که خودت کندی گیر می‌افتی. این حس آشناست؟ اگه جوابت مثبته، پس کتاب «کمتر گند بزن» دقیقاً همون چیزیه که باید بخونی. گری جان بیشاپ، نویسنده‌ی این کتاب، دستت رو می‌گیره و می‌گه: «ببین، مشکل این نیست که دنیا باهات لج کرده، مشکل اینه که خودت دائم داری زیر پات رو خالی می‌کنی.»

این کتاب یه چیزی رو خیلی رک و راست بهت می‌گه: ما خودمون بزرگ‌ترین دشمن زندگی‌مونیم. حالا نه که یهویی دشمن شده باشیم، ولی کم‌کم و بدون اینکه بفهمیم، باورهایی توی ذهن‌مون شکل گرفتن که همه‌چی رو خراب می‌کنن. مثلا باور «من کافی نیستم». شاید خودت حتی بهش فکر نکنی، ولی اون ته ته ذهن، یه صدایی می‌گه: «تو هیچی نیستی. هر کاری هم کنی، فایده نداره.» یا مثلا این فکر که «دنیا بهم بدهکاره». خب اینم از اون باورهای سمیه که تو رو توی یه دور باطل نگه می‌داره. می‌شینی و منتظر می‌مونی که یه اتفاق خوب بیفته، ولی هیچ‌وقت نمیفته. چرا؟ چون دنیا بدهکار تو نیست، تو باید دست به کار بشی.

گری توی این کتاب نمیاد برات قصه‌های قشنگ تعریف کنه یا مثل یه مشاور خوب دلداری‌ت بده. نه، اصلا اینطوری نیست. بیشتر شبیه اون دوستی رفتار می‌کنه که خیلی رک حرف می‌زنه، حتی اگه حرف‌هاش تلخ باشه. مثلا یه جا از کتاب می‌گه: «اگه داری گند می‌زنی، مشکل از تصمیماته، نه از بقیه.» یه مثال خیلی خوب توی کتاب درباره‌ی جیمه. جیم یه مرد معمولیه که همیشه حس می‌کرد برای خانواده‌ش کافی نیست. این حس از کودکی همراهش بوده، چون پدرش هیچ‌وقت بهش نگفته بود که بهش افتخار می‌کنه. جیم بزرگ شد، ازدواج کرد، بچه‌دار شد، ولی هنوز همون حس بچگی رو داشت. فکر می‌کنی چی شد؟ جیم هر روز بیشتر کار می‌کرد تا ثابت کنه که خوبه، ولی در نهایت خسته و بی‌انگیزه می‌شد و بیشتر وقت‌ها با خانواده‌ش دعوا می‌کرد. انگار هیچ‌وقت کافی نبود.

گری می‌گه ما همه‌مون یه جیم توی وجودمون داریم. هرکدوممون یه چیزی رو از گذشته‌مون کشیدیم و آوردیم توی حال. اون چیزه همون باوریه که بیخ گوشمون می‌گه «تو نمی‌تونی» یا «تو به درد نمی‌خوری». ولی خب، اگه بفهمی که این فقط یه باور اشتباهه، چی؟ اگه بدونی که می‌تونی تغییرش بدی، اون‌وقت چی می‌شه؟

گری اینجاست که یه حقیقت تلخ ولی ساده رو می‌گه: «تو مسئول همه‌چی هستی.» بله، همه‌چی. حتی اون چیزهایی که فکر می‌کنی تقصیر بقیه بوده. مثلا وقتی توی رابطه‌هات همیشه مشکل داری، مشکل فقط طرف مقابل نیست، خودتی. چون تو داری همون الگوهای فکری و رفتاری قدیمی رو تکرار می‌کنی.

یه داستان دیگه توی کتاب درباره‌ی زن جوونیه که همیشه با رئیس‌هاش مشکل داشت. هر جا کار می‌کرد، چند ماه بعدش دعوا و اختلاف شروع می‌شد. خودش فکر می‌کرد که آدمای اطرافش بد هستن، ولی گری بهش نشون داد که مشکل از خودش بوده. اون همیشه یه حس قربانی بودن داشت. این حس باعث می‌شد به همه شک کنه، از همه فاصله بگیره و در نهایت کار به دعوا بکشه. وقتی اینو فهمید، تونست تغییر کنه.

کتاب کمتر گند بزن یه آینه‌ست؛ آینه‌ای که جلوی صورتت می‌گیری و می‌بینی چقدر خودت باعث خراب‌شدن زندگی‌ت شدی. ولی این فقط یه نیمه‌ی داستانه. نیمه‌ی دیگه‌ش اینه که می‌فهمی چطور می‌تونی همه‌چی رو درست کنی. مثلا یکی از چیزهایی که نویسنده توی کتاب می‌گه اینه که باید مسئولیت صددرصد زندگیت رو قبول کنی. نه ۹۹ درصد، صددرصد. این یعنی دست از مقصر دونستن بقیه برداری. دست از قربانی‌بودن برداری. اگه شغل خوبی نداری، خودت کاری براش نکردی. اگه توی رابطه‌هات مشکل داری، خودت اجازه دادی اینطوری بشه. قبول‌کردن این مسئولیت شاید اولش سخت باشه، ولی وقتی این کار رو کنی، حس آزادی عجیبی بهت می‌ده.

بعد از خوندن این کتاب، یه چیز توی ذهنم تغییر کرد. یه جورایی دیگه نمی‌تونستم بهونه بیارم. نمی‌تونستم بگم «آره، ولی تقصیر فلانیه.» چون فهمیدم هرچیزی که توی زندگی‌م اتفاق میفته، مستقیم یا غیرمستقیم به من برمی‌گرده. این باعث شد تصمیم بگیرم بعضی از الگوهای اشتباه رو عوض کنم.

کمتر گند بزن کتابیه که اگه بخونی، نمی‌تونی همون آدم قبلی بمونی. نه به این خاطر که جادوی خاصی توش هست، بلکه چون بهت نشون می‌ده چقدر کارهای ساده‌ای هست که می‌تونی انجام بدی ولی انجام نمی‌دی. این کتاب یه تلنگر جدیه، یه یادآوری که می‌گه «زندگی‌ت رو درست کن، چون کسی دیگه نمی‌تونه این کار رو برات بکنه.»

اگه حس می‌کنی توی چرخه‌ی تکراری اشتباهات گیر کردی، اگه از خودت و زندگی‌ت خسته شدی، این کتاب برای تو نوشته شده. ولی حواست باشه، چون گری جان بیشاپ خیلی رک و بی‌پرده حرف می‌زنه و ممکنه اولش ازش خوشت نیاد؛ ولی همین بی‌پرده بودنشه که باعث می‌شه حقیقت رو ببینی و بالاخره دست از گند زدن برداری.

خبر خوب اینه که چکیدا صفر تا صد این کتاب رو برات خلاصه کرده و همین الان می‌تونی ازطریق سایت و اپلیکیشن چکیدا به‌صورت صوتی یا متنی خلاصه کتاب کمتر گند بزن رو مطالعه کنی.

در چه صورتی از این کتاب لذت می‌بری؟

– اگه فکر می‌کنی زندگی‌ات بیشتر از حد پیچیده شده و نیاز به سادگی و تمرکز داری
– اگه از تلاش‌های بی‌ثمر برای تغییر خودت خسته شدی و به دنبال روشی عملی و قابل اجرا هستی
– اگه دوست داری با یادگیری نحوه کنترل بهتر افکار و رفتارهایت، زندگی‌ات را به مسیر درست هدایت کنی

نویسنده کتاب

گری جان بیشاپ

زمان لازم برای مطالعه این کتاب

25

دقیقه

خلاصه کتاب کمتر گند بزن

جلد کتاب

دسته بندی

توسعه فردی

گری جان بیشاپ

نویسنده

25

زمان مطالعه

خلاصه کتاب کمتر گند بزن

یه روزایی توی زندگی هست که حس می‌کنی همه‌چیز داره خراب می‌شه. نه، درست‌ترش اینه که خودت داری خرابش می‌کنی. هرچی هم که تلاش می‌کنی، انگار باز هم تو همون چاله‌ای که خودت کندی گیر می‌افتی. این حس آشناست؟ اگه جوابت مثبته، پس کتاب «کمتر گند بزن» دقیقاً همون چیزیه که باید بخونی. گری جان بیشاپ، نویسنده‌ی این کتاب، دستت رو می‌گیره و می‌گه: «ببین، مشکل این نیست که دنیا باهات لج کرده، مشکل اینه که خودت دائم داری زیر پات رو خالی می‌کنی.»

این کتاب یه چیزی رو خیلی رک و راست بهت می‌گه: ما خودمون بزرگ‌ترین دشمن زندگی‌مونیم. حالا نه که یهویی دشمن شده باشیم، ولی کم‌کم و بدون اینکه بفهمیم، باورهایی توی ذهن‌مون شکل گرفتن که همه‌چی رو خراب می‌کنن. مثلا باور «من کافی نیستم». شاید خودت حتی بهش فکر نکنی، ولی اون ته ته ذهن، یه صدایی می‌گه: «تو هیچی نیستی. هر کاری هم کنی، فایده نداره.» یا مثلا این فکر که «دنیا بهم بدهکاره». خب اینم از اون باورهای سمیه که تو رو توی یه دور باطل نگه می‌داره. می‌شینی و منتظر می‌مونی که یه اتفاق خوب بیفته، ولی هیچ‌وقت نمیفته. چرا؟ چون دنیا بدهکار تو نیست، تو باید دست به کار بشی.

گری توی این کتاب نمیاد برات قصه‌های قشنگ تعریف کنه یا مثل یه مشاور خوب دلداری‌ت بده. نه، اصلا اینطوری نیست. بیشتر شبیه اون دوستی رفتار می‌کنه که خیلی رک حرف می‌زنه، حتی اگه حرف‌هاش تلخ باشه. مثلا یه جا از کتاب می‌گه: «اگه داری گند می‌زنی، مشکل از تصمیماته، نه از بقیه.» یه مثال خیلی خوب توی کتاب درباره‌ی جیمه. جیم یه مرد معمولیه که همیشه حس می‌کرد برای خانواده‌ش کافی نیست. این حس از کودکی همراهش بوده، چون پدرش هیچ‌وقت بهش نگفته بود که بهش افتخار می‌کنه. جیم بزرگ شد، ازدواج کرد، بچه‌دار شد، ولی هنوز همون حس بچگی رو داشت. فکر می‌کنی چی شد؟ جیم هر روز بیشتر کار می‌کرد تا ثابت کنه که خوبه، ولی در نهایت خسته و بی‌انگیزه می‌شد و بیشتر وقت‌ها با خانواده‌ش دعوا می‌کرد. انگار هیچ‌وقت کافی نبود.

گری می‌گه ما همه‌مون یه جیم توی وجودمون داریم. هرکدوممون یه چیزی رو از گذشته‌مون کشیدیم و آوردیم توی حال. اون چیزه همون باوریه که بیخ گوشمون می‌گه «تو نمی‌تونی» یا «تو به درد نمی‌خوری». ولی خب، اگه بفهمی که این فقط یه باور اشتباهه، چی؟ اگه بدونی که می‌تونی تغییرش بدی، اون‌وقت چی می‌شه؟

گری اینجاست که یه حقیقت تلخ ولی ساده رو می‌گه: «تو مسئول همه‌چی هستی.» بله، همه‌چی. حتی اون چیزهایی که فکر می‌کنی تقصیر بقیه بوده. مثلا وقتی توی رابطه‌هات همیشه مشکل داری، مشکل فقط طرف مقابل نیست، خودتی. چون تو داری همون الگوهای فکری و رفتاری قدیمی رو تکرار می‌کنی.

یه داستان دیگه توی کتاب درباره‌ی زن جوونیه که همیشه با رئیس‌هاش مشکل داشت. هر جا کار می‌کرد، چند ماه بعدش دعوا و اختلاف شروع می‌شد. خودش فکر می‌کرد که آدمای اطرافش بد هستن، ولی گری بهش نشون داد که مشکل از خودش بوده. اون همیشه یه حس قربانی بودن داشت. این حس باعث می‌شد به همه شک کنه، از همه فاصله بگیره و در نهایت کار به دعوا بکشه. وقتی اینو فهمید، تونست تغییر کنه.

کتاب کمتر گند بزن یه آینه‌ست؛ آینه‌ای که جلوی صورتت می‌گیری و می‌بینی چقدر خودت باعث خراب‌شدن زندگی‌ت شدی. ولی این فقط یه نیمه‌ی داستانه. نیمه‌ی دیگه‌ش اینه که می‌فهمی چطور می‌تونی همه‌چی رو درست کنی. مثلا یکی از چیزهایی که نویسنده توی کتاب می‌گه اینه که باید مسئولیت صددرصد زندگیت رو قبول کنی. نه ۹۹ درصد، صددرصد. این یعنی دست از مقصر دونستن بقیه برداری. دست از قربانی‌بودن برداری. اگه شغل خوبی نداری، خودت کاری براش نکردی. اگه توی رابطه‌هات مشکل داری، خودت اجازه دادی اینطوری بشه. قبول‌کردن این مسئولیت شاید اولش سخت باشه، ولی وقتی این کار رو کنی، حس آزادی عجیبی بهت می‌ده.

بعد از خوندن این کتاب، یه چیز توی ذهنم تغییر کرد. یه جورایی دیگه نمی‌تونستم بهونه بیارم. نمی‌تونستم بگم «آره، ولی تقصیر فلانیه.» چون فهمیدم هرچیزی که توی زندگی‌م اتفاق میفته، مستقیم یا غیرمستقیم به من برمی‌گرده. این باعث شد تصمیم بگیرم بعضی از الگوهای اشتباه رو عوض کنم.

کمتر گند بزن کتابیه که اگه بخونی، نمی‌تونی همون آدم قبلی بمونی. نه به این خاطر که جادوی خاصی توش هست، بلکه چون بهت نشون می‌ده چقدر کارهای ساده‌ای هست که می‌تونی انجام بدی ولی انجام نمی‌دی. این کتاب یه تلنگر جدیه، یه یادآوری که می‌گه «زندگی‌ت رو درست کن، چون کسی دیگه نمی‌تونه این کار رو برات بکنه.»

اگه حس می‌کنی توی چرخه‌ی تکراری اشتباهات گیر کردی، اگه از خودت و زندگی‌ت خسته شدی، این کتاب برای تو نوشته شده. ولی حواست باشه، چون گری جان بیشاپ خیلی رک و بی‌پرده حرف می‌زنه و ممکنه اولش ازش خوشت نیاد؛ ولی همین بی‌پرده بودنشه که باعث می‌شه حقیقت رو ببینی و بالاخره دست از گند زدن برداری.

خبر خوب اینه که چکیدا صفر تا صد این کتاب رو برات خلاصه کرده و همین الان می‌تونی ازطریق سایت و اپلیکیشن چکیدا به‌صورت صوتی یا متنی خلاصه کتاب کمتر گند بزن رو مطالعه کنی.

در چه صورتی از این کتاب لذت می‌بری؟

– اگه فکر می‌کنی زندگی‌ات بیشتر از حد پیچیده شده و نیاز به سادگی و تمرکز داری
– اگه از تلاش‌های بی‌ثمر برای تغییر خودت خسته شدی و به دنبال روشی عملی و قابل اجرا هستی
– اگه دوست داری با یادگیری نحوه کنترل بهتر افکار و رفتارهایت، زندگی‌ات را به مسیر درست هدایت کنی

یه روزایی توی زندگی هست که حس می‌کنی همه‌چیز داره خراب می‌شه. نه، درست‌ترش اینه که خودت داری خرابش می‌کنی. هرچی هم که تلاش می‌کنی، انگار باز هم تو همون چاله‌ای که خودت کندی گیر می‌افتی. این حس آشناست؟ اگه جوابت مثبته، پس کتاب «کمتر گند بزن» دقیقاً همون چیزیه که باید بخونی. گری جان بیشاپ، نویسنده‌ی این کتاب، دستت رو می‌گیره و می‌گه: «ببین، مشکل این نیست که دنیا باهات لج کرده، مشکل اینه که خودت دائم داری زیر پات رو خالی می‌کنی.»

این کتاب یه چیزی رو خیلی رک و راست بهت می‌گه: ما خودمون بزرگ‌ترین دشمن زندگی‌مونیم. حالا نه که یهویی دشمن شده باشیم، ولی کم‌کم و بدون اینکه بفهمیم، باورهایی توی ذهن‌مون شکل گرفتن که همه‌چی رو خراب می‌کنن. مثلا باور «من کافی نیستم». شاید خودت حتی بهش فکر نکنی، ولی اون ته ته ذهن، یه صدایی می‌گه: «تو هیچی نیستی. هر کاری هم کنی، فایده نداره.» یا مثلا این فکر که «دنیا بهم بدهکاره». خب اینم از اون باورهای سمیه که تو رو توی یه دور باطل نگه می‌داره. می‌شینی و منتظر می‌مونی که یه اتفاق خوب بیفته، ولی هیچ‌وقت نمیفته. چرا؟ چون دنیا بدهکار تو نیست، تو باید دست به کار بشی.

گری توی این کتاب نمیاد برات قصه‌های قشنگ تعریف کنه یا مثل یه مشاور خوب دلداری‌ت بده. نه، اصلا اینطوری نیست. بیشتر شبیه اون دوستی رفتار می‌کنه که خیلی رک حرف می‌زنه، حتی اگه حرف‌هاش تلخ باشه. مثلا یه جا از کتاب می‌گه: «اگه داری گند می‌زنی، مشکل از تصمیماته، نه از بقیه.» یه مثال خیلی خوب توی کتاب درباره‌ی جیمه. جیم یه مرد معمولیه که همیشه حس می‌کرد برای خانواده‌ش کافی نیست. این حس از کودکی همراهش بوده، چون پدرش هیچ‌وقت بهش نگفته بود که بهش افتخار می‌کنه. جیم بزرگ شد، ازدواج کرد، بچه‌دار شد، ولی هنوز همون حس بچگی رو داشت. فکر می‌کنی چی شد؟ جیم هر روز بیشتر کار می‌کرد تا ثابت کنه که خوبه، ولی در نهایت خسته و بی‌انگیزه می‌شد و بیشتر وقت‌ها با خانواده‌ش دعوا می‌کرد. انگار هیچ‌وقت کافی نبود.

گری می‌گه ما همه‌مون یه جیم توی وجودمون داریم. هرکدوممون یه چیزی رو از گذشته‌مون کشیدیم و آوردیم توی حال. اون چیزه همون باوریه که بیخ گوشمون می‌گه «تو نمی‌تونی» یا «تو به درد نمی‌خوری». ولی خب، اگه بفهمی که این فقط یه باور اشتباهه، چی؟ اگه بدونی که می‌تونی تغییرش بدی، اون‌وقت چی می‌شه؟

گری اینجاست که یه حقیقت تلخ ولی ساده رو می‌گه: «تو مسئول همه‌چی هستی.» بله، همه‌چی. حتی اون چیزهایی که فکر می‌کنی تقصیر بقیه بوده. مثلا وقتی توی رابطه‌هات همیشه مشکل داری، مشکل فقط طرف مقابل نیست، خودتی. چون تو داری همون الگوهای فکری و رفتاری قدیمی رو تکرار می‌کنی.

یه داستان دیگه توی کتاب درباره‌ی زن جوونیه که همیشه با رئیس‌هاش مشکل داشت. هر جا کار می‌کرد، چند ماه بعدش دعوا و اختلاف شروع می‌شد. خودش فکر می‌کرد که آدمای اطرافش بد هستن، ولی گری بهش نشون داد که مشکل از خودش بوده. اون همیشه یه حس قربانی بودن داشت. این حس باعث می‌شد به همه شک کنه، از همه فاصله بگیره و در نهایت کار به دعوا بکشه. وقتی اینو فهمید، تونست تغییر کنه.

کتاب کمتر گند بزن یه آینه‌ست؛ آینه‌ای که جلوی صورتت می‌گیری و می‌بینی چقدر خودت باعث خراب‌شدن زندگی‌ت شدی. ولی این فقط یه نیمه‌ی داستانه. نیمه‌ی دیگه‌ش اینه که می‌فهمی چطور می‌تونی همه‌چی رو درست کنی. مثلا یکی از چیزهایی که نویسنده توی کتاب می‌گه اینه که باید مسئولیت صددرصد زندگیت رو قبول کنی. نه ۹۹ درصد، صددرصد. این یعنی دست از مقصر دونستن بقیه برداری. دست از قربانی‌بودن برداری. اگه شغل خوبی نداری، خودت کاری براش نکردی. اگه توی رابطه‌هات مشکل داری، خودت اجازه دادی اینطوری بشه. قبول‌کردن این مسئولیت شاید اولش سخت باشه، ولی وقتی این کار رو کنی، حس آزادی عجیبی بهت می‌ده.

بعد از خوندن این کتاب، یه چیز توی ذهنم تغییر کرد. یه جورایی دیگه نمی‌تونستم بهونه بیارم. نمی‌تونستم بگم «آره، ولی تقصیر فلانیه.» چون فهمیدم هرچیزی که توی زندگی‌م اتفاق میفته، مستقیم یا غیرمستقیم به من برمی‌گرده. این باعث شد تصمیم بگیرم بعضی از الگوهای اشتباه رو عوض کنم.

کمتر گند بزن کتابیه که اگه بخونی، نمی‌تونی همون آدم قبلی بمونی. نه به این خاطر که جادوی خاصی توش هست، بلکه چون بهت نشون می‌ده چقدر کارهای ساده‌ای هست که می‌تونی انجام بدی ولی انجام نمی‌دی. این کتاب یه تلنگر جدیه، یه یادآوری که می‌گه «زندگی‌ت رو درست کن، چون کسی دیگه نمی‌تونه این کار رو برات بکنه.»

اگه حس می‌کنی توی چرخه‌ی تکراری اشتباهات گیر کردی، اگه از خودت و زندگی‌ت خسته شدی، این کتاب برای تو نوشته شده. ولی حواست باشه، چون گری جان بیشاپ خیلی رک و بی‌پرده حرف می‌زنه و ممکنه اولش ازش خوشت نیاد؛ ولی همین بی‌پرده بودنشه که باعث می‌شه حقیقت رو ببینی و بالاخره دست از گند زدن برداری.

خبر خوب اینه که چکیدا صفر تا صد این کتاب رو برات خلاصه کرده و همین الان می‌تونی ازطریق سایت و اپلیکیشن چکیدا به‌صورت صوتی یا متنی خلاصه کتاب کمتر گند بزن رو مطالعه کنی.

در چه صورتی از این کتاب لذت می‌بری؟

– اگه فکر می‌کنی زندگی‌ات بیشتر از حد پیچیده شده و نیاز به سادگی و تمرکز داری
– اگه از تلاش‌های بی‌ثمر برای تغییر خودت خسته شدی و به دنبال روشی عملی و قابل اجرا هستی
– اگه دوست داری با یادگیری نحوه کنترل بهتر افکار و رفتارهایت، زندگی‌ات را به مسیر درست هدایت کنی

خلاصه کتاب کمتر گند بزن

احتمالاً با خودخراب‌کاری آشنایی داری. خودخراب‌کاری یعنی یه نفر بدون دخالت عامل خارجی و فقط با دست‌های خودش گند بزنه به تموم زندگیش. احتمالاً تو هم توی زندگیت یه دوست یا آشنایی داری که خودخراب‌کاره و اگه دست از کارهاش برداره می‌تونه یه زندگی خیلی‌خوب داشته باشه. ولی سؤال اینه که خودخراب‌کاری به چه چیزی نیاز داره؟ خُب، اجازه بده که اول به اصول خودخراب‌کاری یه نگاهی بندازیم. خراب‌کاری به‌معنای تخریب، جلوگیری یا آسیب‌رسوندن عمدی به کسی یا چیزیه. حالا کافیه که فقط کلمه‌ی «خود» رو به اول خراب‌کاری اضافه کنی. حالا چی داری؟ حالا تو یکی رو داری که عمداً به خودش یا تلاش‌های خودش توی یه کاری خاص آسیب می‌زنه. ولی کی حاضره که با خودش این‌کار رو بکنه؟ حتماً فکر می‌کنی که هیچ‌وقت همچین کاری با خودت نمی‌کنی، آره؟ خبر بد اینه که می‌تونم با تقریب خیلی بالایی بگم که تو هم خودخراب‌کاری. البته اصلاً لازم نیست نگران باشی؛ چون من توی این کتاب بهت یاد میدم که چطوری دست از خودخراب‌کاری برداری. فعلاً بیا درمورد این‌که چطوری بدون این‌که متوجه بشی، خودخراب‌کاری می‌کنی حرف بزنیم. موافقی؟ یه وضعیتی هست که مطمئنم تجربه کردی. تا حالا برات پیش اومده که همین‌طوری یهویی با خودت بگی که: «هی! زندگیم واقعاً داره خوب پیش میره»؟ بعد از این حرف چه اتفاقی می‌افته؟ فکر می‌کنی که این آرامش قبل از طوفانه و قطعاً یه‌سری اتفاقات وحشتناک در انتظارته؟ توی این وضعیت ممکنه به‌جای ادامه دادن زندگی عادی و سفر به ناشناخته‌ها، از روی استرس و ترس از این‌که نکنه یه‌جای کار رو اشتباه رفته باشی، یه‌سری تصمیمات اشتباه بگیری و مسیر فعلی زندگیت رو ادامه ندی. بعدش چی میشه؟ بوم! اون اتفاقات وحشتناکی که منتظرشون بودی بالاخره رخ میدن. ماشینت خراب میشه و خرج سنگینی روی دستت می‌ذاره، حیوون خونگیت مریض میشه و درمانش به هزینه‌ی زیادی نیاز داره یا حتی کار خودت رو از دست میدی. صبر کن! این‌ها همگی اتفاقاتی هستن که منشأ خارجی داشتن و تو نمی‌تونستی برای جلوگیری از وقوع اون‌ها کاری انجام بدی، درسته؟ ازت می‌خوام یکم دقیق‌تر به این قضیه نگاه کنی. به‌نظرت ممکنه دلیل خراب شدن موتور ماشینت این باشه که از تعویض به‌موقع روغن غافل شدی؛ چون ذهنت همه‌ش درگیر مسائل کاری بوده و وقت نداشتی ماشین رو به تعویض روغنی ببری؟ آیا به‌دلیل نگرانی درمورد از دست دادن شغل و درآمدت، برای حیوون خونگیت داروهای لازم رو نخریدی؟ آیا دلیل از دست دادن شغلت اینه که همه‌ش درگیر پولت بودی و خطاهای جبران‌ناپذیری ازت سر زده؟ این اتفاق‌ها توی بهترین حالت، خودخراب‌کاری هستن. نگرانی، استرس و ترس درمورد شکستن پاشنه‌ی کفش یه نفر دیگه! شاید این حرف من رو باور نداشته باشی؛ ولی تو با این فکرها می‌تونی به‌شکل نامحسوسی کارهای خودت رو تحت‌تأثیر قرار بدی و بعدش همه‌چی به‌طور وحشتناکی به‌هم می‌ریزه. از طرفی اگه تو تا این‌حد مضطرب نبودی، ممکن بود هیچ‌کدوم از این اتفاق‌ها رخ ندن و تو زندگی شاد خودت رو ادامه می‌دادی. به‌این‌ترتیب تو به یه گره کور برخورد می‌کنی و با خودت میگی که این‌سری دیگه موفق میشی. این‌سری سخت تلاش می‌کنی تا بتونی یه زندگی خوب برای خودت بسازی. تو خودت رو دوباره تقویت می‌کنی، زندگی خوبی می‌سازی و به‌نظر می‌رسه که همه‌چی خیلی‌خوب پیش میره. بعد دوباره به مشکل می‌خوری و همه‌چی به‌هم گره می‌خوره! یه دور باطل که دائماً تکرار میشه و اصلاً قرار نیست تغییر کنه. خیلی از مردم این مشکل رو دارن و باوجود استفاده از روش‌های خودیاری، باز هم توی چرخه‌های باطل خودخراب‌کاری گیر می‌افتن. توی بخش بعدی می‌خوام چرایی این قضیه رو بررسی کنم.
بعدی

خلاصه کتاب کمتر گند بزن

گری جان بیشاپ

تا حالا برات پیش اومده که خودت به‌تنهایی یه کاناپه رو بلند کنی و از راه‌پله‌ها بالا ببری؛ چون متوجه نشدی که می‌تونستی از یه نفر بخوای که کمکت کنه؟ تا حالا برات پیش اومده اوضاع به‌حدی بر وفق مرادت باشه که یهو دچار شک و اضطراب بشی؟ تا حالا برات پیش اومده که درست قبل از رسیدن به یه هدف بلندمدت جا زده باشی و مسیر اشتباهی رو رفته باشی؟ اگه هر کدوم از این موارد ناخوشایند برات آشنا هستن، زیاد نگران نشو؛ چون اوضاع اون‌طوری که فکر می‌کنی هم خراب نیست و الآن که داری این کتاب رو می‌خونی به خودت این فرصت رو دادی که یه تغییری ایجاد کنی. من گری جان بیشاپ هستم و خودم شخصاً خودخراب‌کاری ناخودآگاه رو تجربه کردم و باتوجه‌به شغلی که دارم، این موضوع رو توی تعداد زیادی از مراجعه‌کننده‌ها هم دیدم و بهشون کمک کردم تا بتونن زندگی خودشون رو تغییر بدن. حالا هم این‌جا پیشِ تو هستم. من سال‌ها تجربه دارم و خیلی‌خوب با خودخراب‌کاری آشنایی دارم و می‌دونم که از کجا میاد و چطوری میشه کاری کرد که ناخودآگاه زیاد درگیرش نشه. توی این کتاب، می‌خوام بهت بگم که چرا تا حالا شکل‌های مختلف خودیاری نتونستن بهت کمک کنن. تو قراره توی این کتاب فکرهای ناخودآگاهی که از رسیدن تو به آرزوهات جلوگیری می‌کنن رو بشناسی و اون‌ها رو قبول کنی. تو مسئولیت زندگی و کارهای خودت رو برعهده می‌گیری و می‌بینی که بهترین کسی که می‌تونه بهت کمک کنه خودت هستی.
احتمالاً با خودخراب‌کاری آشنایی داری. خودخراب‌کاری یعنی یه نفر بدون دخالت عامل خارجی و فقط با دست‌های خودش گند بزنه به تموم زندگیش. احتمالاً تو هم توی زندگیت یه دوست یا آشنایی داری که خودخراب‌کاره و اگه دست از کارهاش برداره می‌تونه یه زندگی خیلی‌خوب داشته باشه. ولی سؤال اینه که خودخراب‌کاری به چه چیزی نیاز داره؟ خُب، اجازه بده که اول به اصول خودخراب‌کاری یه نگاهی بندازیم. خراب‌کاری به‌معنای تخریب، جلوگیری یا آسیب‌رسوندن عمدی به کسی یا چیزیه. حالا کافیه که فقط کلمه‌ی «خود» رو به اول خراب‌کاری اضافه کنی. حالا چی داری؟ حالا تو یکی رو داری که عمداً به خودش یا تلاش‌های خودش توی یه کاری خاص آسیب می‌زنه. ولی کی حاضره که با خودش این‌کار رو بکنه؟ حتماً فکر می‌کنی که هیچ‌وقت همچین کاری با خودت نمی‌کنی، آره؟ خبر بد اینه که می‌تونم با تقریب خیلی بالایی بگم که تو هم خودخراب‌کاری. البته اصلاً لازم نیست نگران باشی؛ چون من توی این کتاب بهت یاد میدم که چطوری دست از خودخراب‌کاری برداری. فعلاً بیا درمورد این‌که چطوری بدون این‌که متوجه بشی، خودخراب‌کاری می‌کنی حرف بزنیم. موافقی؟ یه وضعیتی هست که مطمئنم تجربه کردی. تا حالا برات پیش اومده که همین‌طوری یهویی با خودت بگی که: «هی! زندگیم واقعاً داره خوب پیش میره»؟ بعد از این حرف چه اتفاقی می‌افته؟ فکر می‌کنی که این آرامش قبل از طوفانه و قطعاً یه‌سری اتفاقات وحشتناک در انتظارته؟ توی این وضعیت ممکنه به‌جای ادامه دادن زندگی عادی و سفر به ناشناخته‌ها، از روی استرس و ترس از این‌که نکنه یه‌جای کار رو اشتباه رفته باشی، یه‌سری تصمیمات اشتباه بگیری و مسیر فعلی زندگیت رو ادامه ندی. بعدش چی میشه؟ بوم! اون اتفاقات وحشتناکی که منتظرشون بودی بالاخره رخ میدن. ماشینت خراب میشه و خرج سنگینی روی دستت می‌ذاره، حیوون خونگیت مریض میشه و درمانش به هزینه‌ی زیادی نیاز داره یا حتی کار خودت رو از دست میدی. صبر کن! این‌ها همگی اتفاقاتی هستن که منشأ خارجی داشتن و تو نمی‌تونستی برای جلوگیری از وقوع اون‌ها کاری انجام بدی، درسته؟ ازت می‌خوام یکم دقیق‌تر به این قضیه نگاه کنی. به‌نظرت ممکنه دلیل خراب شدن موتور ماشینت این باشه که از تعویض به‌موقع روغن غافل شدی؛ چون ذهنت همه‌ش درگیر مسائل کاری بوده و وقت نداشتی ماشین رو به تعویض روغنی ببری؟ آیا به‌دلیل نگرانی درمورد از دست دادن شغل و درآمدت، برای حیوون خونگیت داروهای لازم رو نخریدی؟ آیا دلیل از دست دادن شغلت اینه که همه‌ش درگیر پولت بودی و خطاهای جبران‌ناپذیری ازت سر زده؟ این اتفاق‌ها توی بهترین حالت، خودخراب‌کاری هستن. نگرانی، استرس و ترس درمورد شکستن پاشنه‌ی کفش یه نفر دیگه! شاید این حرف من رو باور نداشته باشی؛ ولی تو با این فکرها می‌تونی به‌شکل نامحسوسی کارهای خودت رو تحت‌تأثیر قرار بدی و بعدش همه‌چی به‌طور وحشتناکی به‌هم می‌ریزه. از طرفی اگه تو تا این‌حد مضطرب نبودی، ممکن بود هیچ‌کدوم از این اتفاق‌ها رخ ندن و تو زندگی شاد خودت رو ادامه می‌دادی. به‌این‌ترتیب تو به یه گره کور برخورد می‌کنی و با خودت میگی که این‌سری دیگه موفق میشی. این‌سری سخت تلاش می‌کنی تا بتونی یه زندگی خوب برای خودت بسازی. تو خودت رو دوباره تقویت می‌کنی، زندگی خوبی می‌سازی و به‌نظر می‌رسه که همه‌چی خیلی‌خوب پیش میره. بعد دوباره به مشکل می‌خوری و همه‌چی به‌هم گره می‌خوره! یه دور باطل که دائماً تکرار میشه و اصلاً قرار نیست تغییر کنه. خیلی از مردم این مشکل رو دارن و باوجود استفاده از روش‌های خودیاری، باز هم توی چرخه‌های باطل خودخراب‌کاری گیر می‌افتن. توی بخش بعدی می‌خوام چرایی این قضیه رو بررسی کنم.
تا حالا این ضرب‌المثل رو که میگه: «اون‌هایی که از گذشته درس نمی‌گیرن، محکوم به تکرار اون هستن» شنیدی؟ مخاطب این ضرب‌المثل مشخصه؛ ولی درمورد اون دسته از آدم‌هایی که از گذشته‌ی خودشون درس می‌گیرن؛ ولی باز هم مثل بقیه‌ی مردم زندگیشون گره می‌خوره چی؟ وقتی‌که به گذشته‌ی خودت نگاه می‌کنی و به این فکر می‌کنی که گذشته‌ چطوری روی زندگیت تأثیر می‌ذاره، معمولاً دوتا اشتباه بزرگ مرتکب میشی. اولین مورد اینه که تو فکر می‌کنی گذشته به‌هیچ‌عنوان تأثیری روی زندگی زمان حال نداره. دومین مورد هم اینه که ممکنه فکر کنی گذشته‌ی تو به‌طور کامل زندگی امروزت رو کنترل می‌کنه. این دوتا تفکر حالت افراطی دارن و اشتباه هستن. بعضی از افراد ناراضی میگن که جو جامعه‌ی امروزی طوریه که خودِ جامعه، پدرومادرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها رو بابت هر خطایی که از نسل امروزی سر می‌زنه، سرزنش می‌کنه و مقصر می‌دونه. قطعاً یه‌ نقطه‌ای وجود داره که نشخوار کردن گذشته برای پیدا کردن دلایل رفتارهای امروزی، دردسرساز میشه. بذار برات یه مثال بزنم که دقیقاً متوجه بشی که چی میگم. به‌احتمال زیاد تا حالا افرادی رو دیدی که یه‌سری مشکلات دارن و وقتی ازشون دلیل این مشکل‌ها یا رفتارها رو می‌پرسی، بهت میگن: «خُب، پدرومادرم این‌طوری بودن و همین باعث شد من هم این‌طوری بشم. نمی‌تونم کاری درموردش انجام بدم.» این طرز فکر اصلاً مفید نیست و حتی میشه گفت که به‌طور کامل اشتباهه؛ چون تو خود مسئول کارها و رفتارهای امروز و آینده‌ی خودت هستی، نه کس دیگه‌ای! تو تنها کسی هستی که می‌تونی تعیین کنی امروز چه کاری رو انجام بدی یا ندی. البته معنی حرفم این نیست که هیچ چیزی توی گذشته نمی‌تونه روی وضعیت امروز تو تأثیر بذاره. نکته اینه که توی زمان حال، افسار کارها و اعمال تو توی دست خودته و فقط خودتی که می‌تونی اون‌ها رو کنترل کنی. البته این رو هم بگم که تو می‌تونی بگی گذشته به‌طور جبران ناپذیری بهت آسیب زده و چاره‌ای جز تسلیم شدن نداری. این یه انتخابه نه واقعیت محض. تو می‌تونی بگی که گذشته روی وضعیت امروزی تو تأثیر گذاشته؛ ولی از طرفی هم می‌تونی برای تغییر کردن تلاش کنی. این طرز فکر باعث میشه تو بتونی پیشرفت کنی. گذشته به چند روش می‌تونه روی تو تأثیر بذاره. به‌عنوان‌مثال، تو نمی‌تونستی خانواده‌ای که قراره توش به‌دنیا بیای رو انتخاب کنی. ژنتیک تو، پدرومادرت، خواهر و برادرت، وضعیت اقتصادی و اجتماعی خانواده و… جزو مواردی هستن که تو وقتی به‌دنیا اومدی هیچ کنترلی روی اون‌ها نداشتی. این موارد توی سال‌های اول زندگی تأثیر زیادی روی شکل دادن تو دارن و تا حدودی تو رو به کسی که الان هستی تبدیل می‌کنن. به‌طور دقیق‌تر، شرایط و تجربه‌های تو، با هم کار می‌کنن تا سه فکر خیلی خاص و ناخودآگاه رو توی ذهن تو بسازن. این افکار به نیروهای راهنما توی زندگی تبدیل میشن؛ لنزهایی که از طریق اون‌ها دنیا رو می‌بینی. اون‌ها به اون حقیقتی تبدیل میشن که تو درمورد این جهان باورش داری و البته تو رو توی اون چرخه‌های خودخراب‌کاری نگه می‌دارن. این فکرها چی هستن؟ ماهیت این ایده‌های عمیق که تو رو کنترل می‌کنن چیه؟
من سه‌تا عامل خراب‌کار رو می‌شناسم که توی اعماق ناخودآگاه همه‌ی آدم‌ها هستن. این سه‌تا عامل خراب‌کار در واقع سه‌تا فکر هستن که باعث میشن تو به‌جای رها کردن گذشته و ترسیم یه مسیر متفاوت برای زندگی، به انجام کارهای بیخودی ادامه بدی که تو رو توی چرخه‌ی خراب‌کاری گرفتار می‌کنن. این سه‌تا فکر به‌شکل سه‌تا توضیح هستن: اولی توضیحی درمورد خودته، دومی توضیحی درمورد بقیه‌ست و سومی هم توضیحی درمورد زندگیه. اگرچه این خراب‌کارها توی ناخودآگاه همه به‌ یه شکل هستن؛ ولی یه‌جورایی هم میشه گفت برای هرکسی منحصربه‌فردن و اگه دقت کنی مجموعه‌ی باورهای تو با باورهای دوست‌ها یا پدرومادرت متفاوته. این سه‌تا عامل خراب‌کار دقیقاً چی هستن؟ اولین عامل خراب‌کار، توضیحی درمورد خودته. توضیح درمورد خودت، همیشه با «من» شروع میشه و ممکنه جمله‌ای به‌شکل «من نمی‌تونم»، «من مهم نیستم» یا «من منفور هستم» رو تشکیل بده. این یه لنز مخفیه که تو زندگی رو از طریق اون می‌بینی و روی تموم فکرها یا ارزیابی‌هایی که از خودت داری تأثیر می‌ذاره. تو شاید آگاهانه به‌خودت بگی که «یه برنده هستی»، «توانایی داری» یا «این‌سری قراره زندگیت رو توی مسیر درستی قرار بدی»؛ ولی اگه تو از اون عامل خراب‌کار مخفی که روی احساسات عمیق تو درمورد خودت تأثیر می‌ذاره آگاهی نداشته باشی، ناخودآگاه کارهایی می‌کنی که باعث میشن برخلاف نتیجه‌ی مدنظرت حرکت کنی و همه‌چی بهم بریزه. تو چطوری می‌تونی بفهمی این ارزیابی عمیق از خودت دقیقاً چطوریه؟ از اون‌جایی که این قضیه به ناخودآگاه تو مربوط میشه، باید برای شناسایی اون از کسی کمک بگیری که توی این زمینه تخصص داره. یه روان درمان‌گر یا بقیه‌ی متخصص‌های مرتبط می‌تونن بهت توی این زمینه کمک کنن. مهم نیست که تنهایی روی این قضیه کار می‌کنی یا از کسی کمک می‌گیری؛ همیشه سعی کن وقتی‌که توی یه کاری شکست می‌خوری یا وقتی‌که به‌نظر می‌رسه همه‌چی برخلاف انتظارات تو پیش میره، دقت کنی افکار تو به چه سمتی برمی‌گردن. اون حس غرق شدنی که توی این لحظات درمورد خودت حس می‌کنی دقیقاً چیه؟ آیا حس می‌کنی این اتفاق‌ها ناگزیر برات رخ دادن؟ آیا حس می‌کنی این اتفاق‌ها برات رخ دادن چون تو یه آدم بی‌لیاقتِ ناتوان هستی؟ چی؟ واکنشت توی اون لحظات دقیقاً چیه؟ این فکرهایی که اون لحظه داری می‌تونن سرنخ‌هایی رو درمورد اولین عامل خراب‌کار در اختیارت بذارن. به دومین عامل خراب‌کار می‌رسیم. نظر تو درمورد بقیه چیه؟ وقتی می‌خوای درمورد بقیه نظر بدی، معمولاً جمله‌ت به‌ این شکله: «مردم …… هستن». اون جای خالی رو پُر کن. مردم چی هستن؟ باز هم ممکنه یه چیزی رو آگاهانه درمورد مردم بگی؛ ولی باز هم ادامه نده. این نظر واقعی تو درمورد مردم نیست. به‌احتمال زیاد، توی اعماق وجودت یه عامل خراب‌کار هست که درمورد مردم طور دیگه‌ای فکر می‌کنه و نمی‌ذاره تو به رؤیاهایی که داری برسی. این فکر یا عامل خراب‌کار، روی هر تعاملی که با بقیه داری (حتی تعامل‌های مثبت) تأثیر می‌ذاره. بیا فرض کنیم اون عامل خراب‌کار میگه که مردم فریب‌کار هستن. تو به‌طور ناخودآگاه همیشه مراقب چیزهایی هستی که ممکنه مردم درموردشون بهت دروغ بگن و همیشه به‌دنبال رازهایی هستی که ازت مخفی می‌کنن. این باعث میشه روابط تو با مردم خراب بشه و اگه تو دائماً دنبال یه چیز اشتباه باشی، قطعاً چیز اشتباهی رو پیدا می‌کنی. به عامل خراب‌کار سوم می‌رسیم. عامل خراب‌کار سوم، عمیق‌ترین باور تو درمورد زندگیه. وقتی‌که می‌خوای درمورد زندگی حرف بزنی، جمله‌ت رو این شکل شروع می‌کنی: «زندگی …… هست». زندگی چیه؟ غیرمنصفانه‌ست؟ سخته؟ غیرممکنه؟ شاید. اصلاً مهم نیست که ذهن خودآگاه تو درمورد زندگی چی میگه؛ چون همیشه نظر اون عامل خراب‌کار سوم که توی ناخودآگاهت جا خوش کرده اهمیت داره. تو برای این‌که بفهمی این عامل خراب‌کار چه نظری درمورد زندگی داره، باید از چندتا روش استفاده کنی. ازت می‌خوام دوباره فکر کنی که وقتی می‌ترسی یه مشکلی پیش بیاد چه احساسی پیدا می‌کنی؟ یا مثلاً بعد از گند زدن، به چی فکر می‌کنی؟ شاید یه‌مدت طول بکشه که تو بتونی نظر واقعی این سه‌تا عامل خراب‌کار رو بفهمی. بااین‌حال، اون وقتی‌که بتونی این سه‌تا خراب‌کار رو بشناسی و اون‌ها رو مثل موم توی دستت بگیری، میشه گفت که آماده هستی تا تغییرات قابل توجهی رو توی زندگی و رفتار خودت ایجاد کنی.
خُب، حالا که فهمیدی سه‌تا عامل خراب‌کار وجود دارن که تموم تلاش‌های تو برای بهتر کردن زندگیت رو خراب می‌کنن، وقتشه که اون‌ها رو کنترل کنی و برای رسیدن به اون زندگی خوبی که می‌خوای، تلاش کنی. یکی از دلایلی که باعث میشه اون سه‌تا عامل خراب‌کار تأثیر زیادی روی زندگیت داشته باشن اینه که تو هم مثل بقیه‌ی آدم‌ها تمایل داری که احساس امنیت داشته باشی. تو دوست داری بدونی که از زندگی، بقیه و خودت چه انتظاری داری. به‌همین‌دلیل اگه نتیجه‌گیری‌های اساسی تو درمورد این چیزها منفی باشه، ناگزیر به‌دنبال شواهدی می‌گردی که بهت نشون بدن زندگی واقعاً ناعادلانه‌ست یا این‌که واقعاً بی‌لیاقت هستی. این چیزیه که تو رو به‌سمت انتخاب‌هایی که انجام میدی سوق میده و با اهداف و رؤیاهای تو مقابله می‌کنه. به‌صورت ناخودآگاه، تفکر این سه‌تا عامل خراب‌کار باید ثابت بشه. حالا باید چطوری از چرخه‌ی خودخراب‌کاری خارج بشی؟ چطوری باید از دست این سه‌تا عامل خراب‌کار فرار کنی؟ اولین قدمی که باید برداری و توی قسمت قبلی هم بهت گفتم، اینه که اون عامل خراب‌کاری که درمورد خودت نظر میده رو شناسایی و درک کنی. قدم بعدی اینه که جایگاه فعلی خودت توی زندگی رو قبول کنی و همین‌طور قبول کنی که بر اساس تجربه‌های گذشته‌ی خودت، بر اساس هرچیزی که تا حالا بهش فکر کردی، انجام دادی یا تجربه کردی، باعث شدی که اون سه‌تا عامل خراب‌کار توسعه پیدا کنن. این واقعاً سخته، جدی میگم؛ ولی برای این‌که بتونی واقعاً پیشرفت کنی و از چنگ اون سه‌تا عامل خراب‌کاری که خودت ساختیشون فرار کنی، باید این‌کار رو انجام بدی. اگه تو نتونی اون عوامل خراب‌کار رو درک کنی، اون‌ها همین‌طوری قدرتمند باقی می‌مونن و توی ناخودآگاه تو تلاش می‌کنن تا هر قدمی که برای بهبود زندگی برمی‌داری رو خراب کنن. تو فقط با درک اون‌ها و قبول کردن وجود اون‌ها می‌تونی رفته‌رفته خرابشون کنی و از چنگ اون‌ها فرار کنی. خُب، زیاد حرف زدم دیگه بسه. احتمالاً تا این‌جای کار فهمیدی که تا وقتی‌که با ناخودآگاه خودت سروکله نزنی، نمی‌تونی کوچکترین قدمی برای بهبود زندگیت برداری. حالا فرض کن که اون عوامل خراب‌کار رو کشف کردی و اون‌ها رو کاملاً قبول کردی، قدم بعدی چیه؟ خوبه، به قسمت سرگرم‌کننده رسیدیم. دو قدم آخر که باید برداری اینه که رؤیاهای بزرگی داشته باشی و تصور کنی که از این زندگی چی می‌خوای. بعد چند قدم به عقب برمی‌داری تا بفهمی که برای رسیدن به اون رؤیاها چه کارهایی رو باید انجام بدی. خُب این‌که خیلی آسونه! آره آسونه؛ ولی به‌شرط این‌که خیلی‌خوب عوامل خراب‌کار رو کشف و درک کنی. ببین، خیلی رُک و پوست‌کنده بهت بگم که اگه می‌خوای زندگی خودت رو متحول کنی و از چرخه‌های خودخراب‌کاری بیرون بیای، واقعاً باید از اون سه‌تا عامل خراب‌کار شروع کنی. تا وقتی‌که این‌کار رو انجام ندی، هیچ روش خودیاری و… نمی‌تونه بهت کمک کنه. الکی پول خرج می‌کنی و هیچ. سخت و چالش‌برانگیزه، منم قبول دارم؛ ولی همه‌ی اون چیزی که برای ایجاد تغییر توی زندگیت نیاز داری اینه که اون عوامل خراب‌کار رو کشف و قبول کنی. همین.
اون چیزی که اول کار بهت گفتم یادت هست؟ تو به‌طور کامل روی خودت کنترل داری و امیدوارم که الآن متوجه شده باشی که واقعاً چقدر قدرت داری. تو این توانایی رو داری که باورهای ناخودآگاه خودت رو کشف کنی، اون‌ها رو قبول کنی و با وجود توجه به اثرات گذشته، به حرکت به‌سمت آینده ادامه بدی. تو این توانایی رو داری که واقعاً زندگیت رو به‌طور کامل تغییر بدی، به شرطی که اون عوامل خراب‌کار رو شناسایی و درک کنی. همین‌طور که به مسیر ادامه میدی، یادت باشه که هرچندوقت‌ یک‌بار، اون عوامل خراب‌کار رو بررسی کنی. اون عوامل خراب‌کار واقعاً مکار هستن و ممکنه تو یه مجموعه رو قبول و باطل کنی و این عوامل تو رو گرفتار چیزهای جدید کنن. اگه متوجه این موضوع شدی، سعی کن دوباره عادت‌های بد خودت رو یه بررسی کنی و ببینی که به‌جای پیش‌بینی آینده‌ی خوب، دوباره انتخاب‌هایی رو از روی ترس و اضطراب انجام میدی یا نه. انگیزه‌ها و عمیق‌ترین افکار خودت رو دوباره بررسی کن تا بفهمی کدوم افکار سعی دارن تلاش‌های تو رو خراب کنن. هوشیار باش، روی اهدافت تمرکز کن و رؤیاهای بزرگ داشته باش. تو این قدرت رو داری که زندگیت رو به‌طور کامل تغییر بدی. پیشنهاد خلاصه کتاب بعدی: خودت را به فنا نده خلاصه کتاب خودت را به فنا نده همونطور که از اسمش پیداست، درباره‌ی اشتباهاتی صحبت می‌کنه که اگه همچنان به‌صورت ناآگاهانه اون‌ها رو تکرار کنیم، می‌تونن مسیر زندگی‌مون رو به مقاصد نامطلوبی هدایت کنن. تمام مدتی که درگیر بگو مگو و قضاوت‌های درونی هستی، صدایی آروم زیر گوشت نجوا می‌کنه: «تو یه آدم تنبل و خرفتی که به‌درد هیچ کاری نمی‌خوری و همیشه گند بالا میاری.» احتمالا متوجه نیستی چقدر به این نجوا اعتقاد داری و چقدر روی زندگیت تاثیر می‌ذاره؛ اما حقیقتی که وجود داره، اینه که این قضاوت‌ها و صداهای درونی هیچ‌وقت تموم نمی‌شن و اگه تو نتونی افسار اونا رو به‌دست بگیری، خیلی‌زود می‌فهمی که اونا افسار زندگیت رو به‌دست گرفتن. گری جان بیشاپ، نویسنده‌ی این کتاب میگه که کتاب خودت را به فنا نده به افرادی اختصاص داره که این خودگویی‌های مداوم و بی‌حاصل رو تجربه کردن و دنبال راهی برای رهایی از این خودگویی‌ها می‌گردن.
ثبت نام

ثبت نام کاربر

This site is protected by reCAPTCHA and the Google
Privacy Policy and Terms of Service apply.