تله‌ی خوشبختی یه راهنمای واقعی برای زندگی با تمام بالا و پایین‌هاشه. راس هریس با این کتاب نشون می‌ده که خوشبختی همیشگی فقط یه خیال اشتباهه که ما رو توی یه دور باطل گیر می‌ندازه. ذهن ما طوری ساخته شده که بیشتر دنبال مشکل و خطره تا آرامش. به‌همین دلیل، تلاش دائمی برای حذف احساسات منفی، فقط باعث بیشتر شدن اون‌ها می‌شه.

این‌جاست که روش ACT، یا همون پذیرش و تعهد، وارد می‌شه. این روش می‌گه احساسات و افکار منفی بخشی از زندگی هستن، و به‌جای جنگیدن با اون‌ها، باید بپذیریشون. پذیرش به این معنی نیست که تسلیم بشی، بلکه قراره یاد بگیری با این احساسات کنار بیای و انرژی‌ت رو برای چیزهایی که واقعاً برات مهمه صرف کنی.

هریس بهت یاد می‌ده چطور توی لحظه‌ی حال زندگی کنی. چیزی که شاید به‌نظر ساده بیاد، ولی ذهن ما معمولاً توی گذشته یا آینده پرسه می‌زنه و باعث می‌شه از لحظه‌ی حال غافل بشیم. تمرین‌های ذهن‌آگاهی کمک می‌کنن که حضور بیشتری توی لحظه داشته باشی و از چرخه‌ی فکرای منفی بیرون بیای.

نکته‌ی مهم دیگه‌ای که هریس توضیح می‌ده اینه که خوشبختی یه حالت دائمی نیست. توی لحظه‌هایی ساخته می‌شه که تصمیم می‌گیری طبق ارزش‌هات عمل کنی، حتی وقتی اوضاع سخت به نظر می‌رسه. این یعنی خوشبختی یه مسیر برای زندگی‌کردنه، نه یه مقصد برای رسیدن.

تله‌ی خوشبختی پر از تمرین‌های عملی و نکات کاربردیه. اگه دنبال یه راه حل واقعی برای کنار اومدن با استرس، اضطراب و سختی‌های زندگی هستی، این کتاب می‌تونه کمکت کنه. مهم‌تر از همه، یاد می‌گیری که خوشبختی یعنی زندگی‌کردن با تمام وجود، نه فقط حذف غم‌ها.

نویسنده کتاب

راس هریس

زمان لازم برای مطالعه این کتاب

32

دقیقه

خلاصه کتاب تله شادمانی

جلد کتاب

دسته بندی

توسعه فردی

راس هریس

نویسنده

32

زمان مطالعه

خلاصه کتاب تله شادمانی

تله‌ی خوشبختی یه راهنمای واقعی برای زندگی با تمام بالا و پایین‌هاشه. راس هریس با این کتاب نشون می‌ده که خوشبختی همیشگی فقط یه خیال اشتباهه که ما رو توی یه دور باطل گیر می‌ندازه. ذهن ما طوری ساخته شده که بیشتر دنبال مشکل و خطره تا آرامش. به‌همین دلیل، تلاش دائمی برای حذف احساسات منفی، فقط باعث بیشتر شدن اون‌ها می‌شه.

این‌جاست که روش ACT، یا همون پذیرش و تعهد، وارد می‌شه. این روش می‌گه احساسات و افکار منفی بخشی از زندگی هستن، و به‌جای جنگیدن با اون‌ها، باید بپذیریشون. پذیرش به این معنی نیست که تسلیم بشی، بلکه قراره یاد بگیری با این احساسات کنار بیای و انرژی‌ت رو برای چیزهایی که واقعاً برات مهمه صرف کنی.

هریس بهت یاد می‌ده چطور توی لحظه‌ی حال زندگی کنی. چیزی که شاید به‌نظر ساده بیاد، ولی ذهن ما معمولاً توی گذشته یا آینده پرسه می‌زنه و باعث می‌شه از لحظه‌ی حال غافل بشیم. تمرین‌های ذهن‌آگاهی کمک می‌کنن که حضور بیشتری توی لحظه داشته باشی و از چرخه‌ی فکرای منفی بیرون بیای.

نکته‌ی مهم دیگه‌ای که هریس توضیح می‌ده اینه که خوشبختی یه حالت دائمی نیست. توی لحظه‌هایی ساخته می‌شه که تصمیم می‌گیری طبق ارزش‌هات عمل کنی، حتی وقتی اوضاع سخت به نظر می‌رسه. این یعنی خوشبختی یه مسیر برای زندگی‌کردنه، نه یه مقصد برای رسیدن.

تله‌ی خوشبختی پر از تمرین‌های عملی و نکات کاربردیه. اگه دنبال یه راه حل واقعی برای کنار اومدن با استرس، اضطراب و سختی‌های زندگی هستی، این کتاب می‌تونه کمکت کنه. مهم‌تر از همه، یاد می‌گیری که خوشبختی یعنی زندگی‌کردن با تمام وجود، نه فقط حذف غم‌ها.

تله‌ی خوشبختی یه راهنمای واقعی برای زندگی با تمام بالا و پایین‌هاشه. راس هریس با این کتاب نشون می‌ده که خوشبختی همیشگی فقط یه خیال اشتباهه که ما رو توی یه دور باطل گیر می‌ندازه. ذهن ما طوری ساخته شده که بیشتر دنبال مشکل و خطره تا آرامش. به‌همین دلیل، تلاش دائمی برای حذف احساسات منفی، فقط باعث بیشتر شدن اون‌ها می‌شه.

این‌جاست که روش ACT، یا همون پذیرش و تعهد، وارد می‌شه. این روش می‌گه احساسات و افکار منفی بخشی از زندگی هستن، و به‌جای جنگیدن با اون‌ها، باید بپذیریشون. پذیرش به این معنی نیست که تسلیم بشی، بلکه قراره یاد بگیری با این احساسات کنار بیای و انرژی‌ت رو برای چیزهایی که واقعاً برات مهمه صرف کنی.

هریس بهت یاد می‌ده چطور توی لحظه‌ی حال زندگی کنی. چیزی که شاید به‌نظر ساده بیاد، ولی ذهن ما معمولاً توی گذشته یا آینده پرسه می‌زنه و باعث می‌شه از لحظه‌ی حال غافل بشیم. تمرین‌های ذهن‌آگاهی کمک می‌کنن که حضور بیشتری توی لحظه داشته باشی و از چرخه‌ی فکرای منفی بیرون بیای.

نکته‌ی مهم دیگه‌ای که هریس توضیح می‌ده اینه که خوشبختی یه حالت دائمی نیست. توی لحظه‌هایی ساخته می‌شه که تصمیم می‌گیری طبق ارزش‌هات عمل کنی، حتی وقتی اوضاع سخت به نظر می‌رسه. این یعنی خوشبختی یه مسیر برای زندگی‌کردنه، نه یه مقصد برای رسیدن.

تله‌ی خوشبختی پر از تمرین‌های عملی و نکات کاربردیه. اگه دنبال یه راه حل واقعی برای کنار اومدن با استرس، اضطراب و سختی‌های زندگی هستی، این کتاب می‌تونه کمکت کنه. مهم‌تر از همه، یاد می‌گیری که خوشبختی یعنی زندگی‌کردن با تمام وجود، نه فقط حذف غم‌ها.

خلاصه کتاب تله شادمانی

می‌دونم احتمالاً با خودت میگی که همین اول کار استفاده از کلمه‌های قلمبه‌سلمبه رو شروع کردم؛ ولی نترس، چیز سختی نیست و برات توضیح میدم. فرض کن که یه روز تعطیل می‌خوای به طبیعت بری و تفریح کنی. توی مسیر، پروانه‌هایی رو می‌بینی که از روی یه گل پرواز می‌کنن و روی گل دیگه‌ای فرود میان، به صدای خش‌خش برگ‌های درخت‌ها گوش میدی و باد خنک بهاری رو روی صورت خودت حس می‌کنی. چه حس خوبی، تو با یه ذهن آروم و روشن منظره‌ها رو نگاه می‌کنی و اون‌ها رو بررسی می‌کنی، انگار که کلاً فکرت خالیه. بعد از چند ثانیه، فکرهای زیادی توی سرت ظاهر میشن. با خودت میگی: «ای وای! من تا حالا پروانه‌های خوشگلی مثل این‌ها رو ندیده بودم» یا مثلاً میگی: «اوه! چقدر باد شدیده» یا «چقدر خورشید داغه» و از این‌که کرم ضد آفتاب نزدی پشیمون میشی. این دو پاراگراف، تو رو توی عمل نشون دادن. اولین پاراگراف خودِ مشاهده‌گر بود و دومی خودِ متفکر بود. خودِ مشاهده‌گر، به کسی گفته میشه که کارش فقط نگاه‌کردنه، نه فکرکردن. این آدم درمورد مسیر طبیعت فکر نمی‌کنه یا توی ذهنش نظریه‌های مختلف رو ایجاد نمی‌کنه، اون فقط نگاه می‌کنه. وقتی تو با خودِ مشاهده‌گرِ درونت هماهنگ میشی، به‌جای این‌که به اون چیزی که تجربه می‌کنی فکر کنی، از تجربه آگاه میشی و روی اون تمرکز می‌کنی. یه بخش دیگه از تو توی عمل، خودِ متفکره. خودِ متفکر، دو نفر که جلوتر از تو قدم می‌زنن رو قضاوت می‌کنه. یهو باعث میشه که فکر کنی تا حالا چندتا قدم برداشتی. خودِ متفکر، به تو چیزهایی مثل «چقدر هوا گرمه» یا «چقدر باد شدیده» میگه. به‌طور کلی، هر فکر یا تصویری که توی ذهن تو ایجاد میشه، دست‌پخت خودِ متفکره! توی روش درمانی ACT، خودِ مشاهده‌گر چیزیه که اهمیت خیلی زیادی داره. تو فقط به‌کمک خودِ مشاهده‌گر می‌تونی کارهایی که انجام میدی یا چیزهایی که تجربه می‌کنی رو بدون هیچ تحلیل و نظری ببینی. یه‌جورایی کمکت می‌کنه تا در لحظه زندگی کنی. خودِ مشاهده‌گر همیشه به‌راحتی در دسترسه؛ ولی متأسفانه فکرهای بیخودی که به‌وسیله‌ی خودِ متفکر ایجاد میشن، اون رو محاصره می‌کنن و تو متوجه نمی‌شی که خودِ مشاهده‌گر هم بین اون‌ها محاصره شده. برای این‌که بتونی با خودِ مشاهده‌گر هماهنگ بشی، می‌تونی تمرین زیر رو انجام بدی. به اطراف خودت نگاه کن و یه چیزی رو انتخاب کن که همین‌طوری بهش نگاه کنی. این چیز خاص می‌تونه یه گلدون یا حتی تلویزیون خونه‌ت باشه. تو حتی می‌تونی به پاهای خودت نگاه کنی. مهم نیست که چی رو انتخاب می‌کنی، اون چیزی که اهمیت داره اینه که بتونی روی اون چیز خاص متمرکز بشی. اون چیز خاص رو طوری نگاه کن که انگار کاملاً برات تازگی داره. بعد دقت کن که چه کسی داره این مشاهده رو انجام میده. درسته، الان میگی که خُب خودم هستم دیگه. آره حق با توئه؛ ولی اونی که داره نگاه می‌کنه، خودِ مشاهده‌گره. این خودِ مشاهده‌گره که داره پاهای تو رو نگاه می‌کنه یا به گلدون خیره شده. این‌طوری تو با خودِ مشاهده‌گر هماهنگ شدی. این روش واقعا به‌همین‌اندازه ساده‌ست و فرمول خاص و پیچیده‌ای نداره. اگه چندبار انجامش بدی متوجه میشی که چطوری کار می‌کنه. حالا سؤال اصلی اینه که این خودِ مشاهده‌گر چطوری می‌تونه به تو کمک کنه تا از تله‌ی شادمانی خلاص بشی؟ توی بخش‌های بعدی جواب این سؤال رو با هم بررسی می‌کنیم.
بعدی

خلاصه کتاب تله شادمانی

راس هریس

بعضی وقت‌ها توی زندگی پیش میاد که فکرها و احساسات ناخوشایندی رو تجربه کنی، که البته این اصلا جای نگرانی نداره، چون یه بخشی از انسان‌بودنه و چیز عجیبی نیست؛ ولی مشکل وقتی به‌وجود میاد که تو سعی می‌کنی از شر اون احساس بد خلاص بشی تا بتونی احساس خوشبختی کنی. مشکل وقتی پیش میاد که فکر می‌کنی این احساسات منفی اضافی هستن و مشکل زمانی پیش میاد که فکر می‌کنی در زندگی آدمای خوشبخت، هیچ احساس منفی نباید وجود داشته باشه. چنین چیزی تو رو توی «تله‌ی شادمانی» گرفتار می‌کنه. تله‌ی شادمانی، حلقه‌ی بی‌پایانی هست که تو توی اون گرفتار میشی و سعی می‌کنی که افکار و احساسات ناخوشایند رو از بین ببری؛ ولی درنهایت می‌بینی که احساسات منفیت شدیدتر شدن و نسبت‌به قبل بیشتر احساس بدبختی می‌کنی. به‌عنوان‌مثال یه‌نفر رو به‌اسم دانیِل در نظر بگیر. دانیل یه دختر لاغره که نمی‌تونه وزن خودش رو بیشتر کنه تا کمبود وزنش جبران بشه و برای اضافه‌کردن وزن، تصمیم می‌گیره که شکلات بخوره. اوایل کار، به‌نظر می‌رسه که شکلات‌خوردن جواب میده و دانیل چاق میشه. البته این‌کار تا وقتی جواب میده که دانیل به فکر اضافه وزنِ بیشتر نباشه. وقتی‌که دانیل تصمیم بگیره که وزن بیشتری به‌دست بیاره، به‌نظرت چیکار می‌کنه؟ شکلات بیشتری می‌خوره و این‌جاست که براش دردسر ایجاد میشه. تو چطوری می‌تونی خودت رو از این تله‌ی شادمانی خلاص کنی؟ به‌کمک روشی به‌اسم «رویکرد مبتنی بر پذیرش و تعهد یا به‌اختصار ACT». ACT یه روش درمانی جدیده که توسط یه روان‌شناس بالینی آمریکایی به‌اسم استیون هیز و براساس تحقیقات زیادی توسعه پیدا کرده و به بیمارهای زیادی که مشکلات مختلفی داشتن کمک کرده. این روش می‌تونه حتی چیزهای جدی مثل اسکیزوفرنی مزمن تا مسائل روزمره مثل استرس توی محیط کار رو هم درمان کنه. روش ACT به‌دنبال ایجاد یه شادی زودگذر نیست. این روش، راه‌هایی رو به تو یاد میده تا بتونی به‌شکل مؤثری با فکرها و احساسات ناخوشایند خودت برخورد کنی و به‌این‌ترتیب تو می‌تونی یه زندگی معنادار داشته باشی. توی این خلاصه کتاب، قراره چکیدا ۶ اصل روش ACT‌ رو برات توضیح بده. دیگه توضیح اضافه نمیدم و بهتره که بریم سر اصل مطلب.
می‌دونم احتمالاً با خودت میگی که همین اول کار استفاده از کلمه‌های قلمبه‌سلمبه رو شروع کردم؛ ولی نترس، چیز سختی نیست و برات توضیح میدم. فرض کن که یه روز تعطیل می‌خوای به طبیعت بری و تفریح کنی. توی مسیر، پروانه‌هایی رو می‌بینی که از روی یه گل پرواز می‌کنن و روی گل دیگه‌ای فرود میان، به صدای خش‌خش برگ‌های درخت‌ها گوش میدی و باد خنک بهاری رو روی صورت خودت حس می‌کنی. چه حس خوبی، تو با یه ذهن آروم و روشن منظره‌ها رو نگاه می‌کنی و اون‌ها رو بررسی می‌کنی، انگار که کلاً فکرت خالیه. بعد از چند ثانیه، فکرهای زیادی توی سرت ظاهر میشن. با خودت میگی: «ای وای! من تا حالا پروانه‌های خوشگلی مثل این‌ها رو ندیده بودم» یا مثلاً میگی: «اوه! چقدر باد شدیده» یا «چقدر خورشید داغه» و از این‌که کرم ضد آفتاب نزدی پشیمون میشی. این دو پاراگراف، تو رو توی عمل نشون دادن. اولین پاراگراف خودِ مشاهده‌گر بود و دومی خودِ متفکر بود. خودِ مشاهده‌گر، به کسی گفته میشه که کارش فقط نگاه‌کردنه، نه فکرکردن. این آدم درمورد مسیر طبیعت فکر نمی‌کنه یا توی ذهنش نظریه‌های مختلف رو ایجاد نمی‌کنه، اون فقط نگاه می‌کنه. وقتی تو با خودِ مشاهده‌گرِ درونت هماهنگ میشی، به‌جای این‌که به اون چیزی که تجربه می‌کنی فکر کنی، از تجربه آگاه میشی و روی اون تمرکز می‌کنی. یه بخش دیگه از تو توی عمل، خودِ متفکره. خودِ متفکر، دو نفر که جلوتر از تو قدم می‌زنن رو قضاوت می‌کنه. یهو باعث میشه که فکر کنی تا حالا چندتا قدم برداشتی. خودِ متفکر، به تو چیزهایی مثل «چقدر هوا گرمه» یا «چقدر باد شدیده» میگه. به‌طور کلی، هر فکر یا تصویری که توی ذهن تو ایجاد میشه، دست‌پخت خودِ متفکره! توی روش درمانی ACT، خودِ مشاهده‌گر چیزیه که اهمیت خیلی زیادی داره. تو فقط به‌کمک خودِ مشاهده‌گر می‌تونی کارهایی که انجام میدی یا چیزهایی که تجربه می‌کنی رو بدون هیچ تحلیل و نظری ببینی. یه‌جورایی کمکت می‌کنه تا در لحظه زندگی کنی. خودِ مشاهده‌گر همیشه به‌راحتی در دسترسه؛ ولی متأسفانه فکرهای بیخودی که به‌وسیله‌ی خودِ متفکر ایجاد میشن، اون رو محاصره می‌کنن و تو متوجه نمی‌شی که خودِ مشاهده‌گر هم بین اون‌ها محاصره شده. برای این‌که بتونی با خودِ مشاهده‌گر هماهنگ بشی، می‌تونی تمرین زیر رو انجام بدی. به اطراف خودت نگاه کن و یه چیزی رو انتخاب کن که همین‌طوری بهش نگاه کنی. این چیز خاص می‌تونه یه گلدون یا حتی تلویزیون خونه‌ت باشه. تو حتی می‌تونی به پاهای خودت نگاه کنی. مهم نیست که چی رو انتخاب می‌کنی، اون چیزی که اهمیت داره اینه که بتونی روی اون چیز خاص متمرکز بشی. اون چیز خاص رو طوری نگاه کن که انگار کاملاً برات تازگی داره. بعد دقت کن که چه کسی داره این مشاهده رو انجام میده. درسته، الان میگی که خُب خودم هستم دیگه. آره حق با توئه؛ ولی اونی که داره نگاه می‌کنه، خودِ مشاهده‌گره. این خودِ مشاهده‌گره که داره پاهای تو رو نگاه می‌کنه یا به گلدون خیره شده. این‌طوری تو با خودِ مشاهده‌گر هماهنگ شدی. این روش واقعا به‌همین‌اندازه ساده‌ست و فرمول خاص و پیچیده‌ای نداره. اگه چندبار انجامش بدی متوجه میشی که چطوری کار می‌کنه. حالا سؤال اصلی اینه که این خودِ مشاهده‌گر چطوری می‌تونه به تو کمک کنه تا از تله‌ی شادمانی خلاص بشی؟ توی بخش‌های بعدی جواب این سؤال رو با هم بررسی می‌کنیم.
ذهن یه چیز خیلی عجیب و باورنکردنیه. ذهن به تو کمک می‌کنه که محیط اطرافت رو براساس میل خودت شکل بدی و برای حل پیچیده‌ترین مشکلات، یه‌سری راه‌حل‌ها رو ایجاد کنی. بااین‌حال، درسته که ذهن خیلی خوبه؛ ولی می‌تونه باعث سقوط تو هم بشه. دلیل اصلی این اتفاق، پخش مداوم فکرها و تصویرهایی هست که به‌وسیله‌ی خودِ متفکر ساخته میشن و بیشتر این تصویرها و فکرها اصلاً مفید نیستن و میشه گفت که بیخود هستن. این‌ها به تو انگیزه نمی‌دن تا اون زندگی کاملی که دنبالش هستی رو بسازی. فرض کن که برای یه مصاحبه‌ی کاری به یه شرکت رفتی. همین‌طور که توی سالن نشستی و منتظری که تو رو صدا بزنن، ذهنت تو رو با فکرهایی مثل «تو فقط وقتت رو تلف می‌کنی»، «مطمئن باش استخدام نمی‌شی» یا حتی «تو صلاحیت این موقعیت شغلی رو نداری» درگیر می‌کنه. اون لحظه‌ای که به این باور برسی که این فکرها در واقع حقیقت مطلق هستن، خودت رو توی یه وضعیت به‌اسم «همجوشی شناختی» گرفتار می‌کنی. همجوشی شناختی به لحظه‌ای گفته میشه که تو فکرهایی که توی ذهنت هستن رو با واقعیت موجود ترکیب می‌کنی. تو به این فکرها طوری واکنش نشون میدی که انگار واقعی هستن و همون چیزهایی هستن که دارن توی دنیای واقعی هم رخ میدن. از اون لحظه به بعد، افکارت به تو غلبه می‌کنن و درنهایت کاری می‌کنن که توی مصاحبه رد بشی و همین اتفاق هم باعث شکل‌گیری فکرهای بیخودِ اضافه‌تر میشه. در حقیقت، این فکرها صرفاً کلمه‌ها یا عبارت‌هایی هستن که از ذهن تو عبور می‌کنن. تو فقط به‌دلیل همجوشی شناختی نمی‌تونی این موضوع رو بفهمی. این‌جاست که پای دومین مسئله به‌اسم «ناهمجوشی» به قضیه باز میشه. ناهمجوشی، به تو این امکان رو میده که بتونی فکرهای خودت رو چیزی بیشتر از نمادها و حرف‌های ذهنت فرض نکنی. اون‌ها فقط بخشی از زبان تو هستن و نمی‌تونن الزاماً واقعیت داشته باشن. اگه تو به این باور برسی که فکرهای تو صرفاً یه‌سری کلمات هستن، می‌تونی تأثیر اون‌ها رو روی خودت کم کنی. هرچی که افکار تو تأثیر کمتری داشته باشن، تو بیشتر می‌تونی روی ایجاد زندگی موردنظرت تمرکز کنی. چندتا تکنیک وجود داره که می‌تونی برای خنثی‌کردنِ افکار خودت از اون‌ها استفاده کنی. اولین مورد اینه که قبل از هر فکری که توی ذهنت میاد، عبارت «من فکر می‌کنم که…» رو اضافه کنی. به‌عنوان‌مثال وقتی توی ذهنت میگی: «من یه بازنده هستم»، اون عبارتی که گفتم رو به قبلش اضافه کن و اون رو به «من فکر می‌کنم که بازنده هستم» تبدیل کن. این باعث میشه که تو بهتر بفهمی اون چیزی که توی ذهن تو ایجاد شده صرفاً یه فکره و محصول خودِ متفکر تو هست. دومین تکنیک ناهمجوشی از خودِ مشاهده‌گر تو استفاده می‌کنه. برای انجام این‌کار، ده‌تا نفس عمیق بکش و با هربار نفس کشیدن، بالا و پایین رفتن سینه و شکم خودت رو نگاه کن. توی اون لحظات هر فکری رو که به ذهنت رسید، تصدیق کن و این‌کار رو با تکون‌دادنِ سرت انجام بده و طوری وانمود کن که انگار داری برای یه غریبه توی خیابون سر تکون میدی و همچنان روی تنفس خودت و سینه و شکمت تمرکز می‌کنی. یه روش سریع‌تر و البته آسون‌تر، تشکر‌کردن از ذهنه. هروقت که ذهن تو یه‌سری فکرهای غیرمفید رو ایجاد کرد، بگو: «ممنونم» یا «از این‌که همچین فکری رو با من درمیان گذاشتی ممنونم». در نظر داشته باش که این حرف‌ها رو به حالت طعنه‌آمیز یا پرخاشگرانه نگی و واقعاً از این‌که ذهن تو می‌تونه فکرهای مختلف رو ایجاد کنه قدردانی کن. وقتی‌که از ذهن خودت تشکر می‌کنی، کمتر فکرها رو جدی می‌گیری. البته این رو هم بگم که نباید انتظار داشته باشی که بعد از خنثی‌‌کردنِ افکار، اون‌ها کلاً ناپدید بشن. این افکار همیشه توی ذهنت هستن؛ چون اصلاً ذهن به‌طور طبیعی برای ساختن این افکار طراحی شده. کاری که ناهمجوشی انجام میده اینه که بهت کمک می‌کنه اون فکرها رو قبول کنی و اجازه بدی که توی ذهنت وجود داشته باشن و دیگه زیاد درگیرشون نشی و پی ببری که اون‌ها صرفاً کلماتی توی سرت هستن.
شاید از شنیدن این حرف‌هایی که می‌خوام بزنم تعجب کنی؛ ولی احساسات اون چیزهایی نیستن که تو فکر می‌کنی. احساسات، همون‌طوری که از اسمشون مشخصه، صرفاً حس هستن؛ یعنی یه‌سری تغییرات فیزیکی هستن که توی بدن تو رخ میدن. بعد خودِ متفکر میاد و به این احساسات برچسب می‌زنه و این برچسب‌ها هم به کلمه‌ای تبدیل میشن که تو رو به اون احساسات مرتبط می‌کنن. به‌عنوان‌مثال، خودِ متفکر بهت میگه دست‌های عرق‌کرده و ضربان قلب شدید نشون‌دهنده‌ی اضطراب هستن یا دلشوره‌ی بی‌دلیل نشون‌دهنده‌ی عاشق‌شدنه. اگه این قضاوت‌ها و نظرها رو حذف کنی، چیزی که می‌بینی صرفاً تغییرات پیچیده‌ی بدن هستن. احساسات توی مسیر ایجاد یه زندگی رضایت‌بخش نقش خیلی مهمی دارن؛ چون بعضی‌وقت‌ها به ناچار پیش میاد که با احساساتی مثل ترس، غم و خجالت روبه‌رو میشی. مهم نیست که تو چقدر تلاش می‌کنی، اون چیزی که اهمیت داره اینه که تو هیچ‌وقت نمی‌تونی احساسات رو به‌طور کامل حذف کنی. بااین‌حال، کاری که می‌تونی انجام بدی اینه که نذاری احساسات ناخوشایند تو رو توی خودشون غرق کنن و توجه خودت رو روی چیزهایی که واقعیت دارن متمرکز کنی. تو چطوری می‌تونی با احساسات سخت کنار بیای؟ جواب این سؤال خیلی ساده‌ست: از طریق گسترش. گسترش‌دادن یعنی این‌که تو به این احساسات فضای کافی بدی. تو به‌جای این‌که اون‌ها رو سرکوب کنی، فضای کافی برای وجودشون ایجاد می‌کنی و به‌این‌ترتیب می‌تونی از فشاری که بهت وارد می‌کنن، کم کنی. تو می‌تونی این گسترش رو توی سه مرحله ایجاد کنی و کار خیلی سختی هم نیست. اولین مورد اینه که به‌کمک خودِ مشاهده‌گر، احساساتت رو ببینی. ناراحت‌کننده‌ترین حسی که توی زمان حال داری رو انتخاب کن. این حس می‌تونه گرفتگی گلو یا لرزش دست‌ها باشه. بعد تموم توجه خودت رو روی این احساسات بذار و اون‌ها رو طوری بررسی کن که انگار محققی هستی که یادداشت‌برداری می‌کنه. قدم بعدی اینه که چندتا نفس آروم و عمیق بکشی. بعد تصور کن که با هربار نفس‌کشیدن، هوایی اطراف محل احساس رو احاطه می‌کنه و اطرافش رو شُل می‌کنه. تو به‌کمک این ترفند، به اون احساس یه فضا میدی. در آخر، تو باید اجازه بدی که این احساس وجود داشته باشه. مقاومت نکن، مبارزه نکن، اون رو سرکوب نکن و حتی سعی نکن که اون رو تغییر بدی. خیلی ساده اجازه بده که توی بدنت وجود داشته باشه. قبول کن که این حس توی اون قسمت از بدنت وجود داره. بعد از چند ثانیه یا چند دقیقه می‌بینی که حتی با وجود این احساس هم آرامش داری. بعد از این‌کار، می‌تونی به‌سراغ بقیه‌ی احساسات ناراحت‌کننده‌ای که داری بری.
تا حالا شده توی افکارت گُم بشی؟ مثلاً سر میز شام نشستی و اصلاً به حرف‌هایی که همسرت می‌زنه توجه نمی‌کنی. ممکنه این وضعیت رو توی یه جلسه‌ی مهم با رئیست یا حتی موقعی که داری یه فیلم رو نگاه می‌کنی هم تجربه کرده باشی. این دقیقاً خودِ متفکره که این‌کار رو انجام میده. کارش اینه که توی کل ساعت‌های روز تو رو پرت کنه توی افکار مختلفی که درمورد گذشته یا آینده هستن. مطمئناً یکی از این فکرها تو رو درگیر می‌کنه. لحظه‌ای که تو به اون فکر بیش‌از حدِ لازم توجه می‌کنی، ارتباطت رو با خودت و دنیا قطع می‌کنی. وقتی این‌کار رو بکنی، میزان درگیریت با کارهایی که توی زمان حال انجام میدی به صفر می‌رسه و حتی متوجه اتفاقات اطرافت هم نمیشی. این مسئله باعث میشه که اهمیت تمرین برقراری ارتباط با زمان حال بیشتر بشه. وقتی‌که تو با لحظه‌ی حال درگیر بشی و خودت رو توی افکار غرق نکنی، از اون چیزهایی که دارن رخ میدن کاملاً آگاه هستی و همین باعث میشه که راحت‌تر بتونی برای ایجاد یه زندگی رضایت‌بخش کارهای لازم رو انجام بدی. توسعه‌ی آگاهی و برقراری ارتباط با لحظه‌ی حال به تمرین زیادی نیاز داره. برای انجام این‌کار چندتا تمرین ساده وجود داره که می‌تونی انجام بدی. یکی از سریع‌ترین تمرین‌ها، یادداشت‌کردنِ پنج چیزیه که اطرافت هستن. توی هر لحظه‌ای از روز، چند لحظه مکث کن و به پنج‌تا چیزی که می‌بینی، پنج‌تا صدایی که می‌تونی بشنوی و به پنج‌تا چیزی که می‌تونی حس کنی توجه کن. این‌کار رو دائماً در طول روز انجام بده. اگه فکر می‌کنی که این‌کار سخت و وقت‌گیره، می‌تونی اون رو با روال عادی زندگیت ترکیب کنی. یه کار همیشگی روزانه (مثلاً نوشیدن قهوه یا دوش گرفتن) رو انتخاب کن. بعد از تموم حواس پنچ‌گانه‌ی خودت برای انجام اون‌ کار استفاده کن و تموم توجه خودت رو روی اون بذار. بعد از اون می‌تونی هروقت که با افکار و احساسات ناخوشایند روبه‌رو میشی، از توانایی ارتباطی جدید خودت با زمان حال و همین‌طور ناهمجوشی و گسترش به‌طور هم‌زمان استفاده کنی. اول افکار خودت رو ببین و اجازه بده که توی ذهنت باشن و بعد احساسات خودت رو ببین و بهشون فضا بده و در آخر هم با محیط اطراف خودت ارتباط برقرار کن. آخرِ کار، متوجه میشی که وضعیت روانی خیلی بهتری داری و می‌تونی روی چیزهای مهم تمرکز کنی.
یه زندگی غنی و پربار به زندگی سرشار از ارزش گفته میشه. سؤال اینه که اصلاً ارزش‌ها چی هستن؟ ارزش، چیزیه که تو ازش دفاع می‌کنی. ارزش چیزیه که برای تو مهمه و بهت میگه که تو می‌خوای چه نوع آدمی باشی. ارزش همون چیزیه که به تو احساس هدف داشتن میده. آره قبول دارم که شناسایی ارزش‌ها می‌تونه سخت باشه؛ ولی یه راه ساده برای پیدا کردنشون اینه که خودت رو به‌عنوان یه پیرمرد یا پیرزن ۸۰ ساله تصور کنی. توی اون سن، آرزو می‌کردی که کل زندگیت رو صرف چه کاری می‌کردی؟ توی اون سن اگه به گذشته برمی‌گشتی، چه کارهایی رو انجام می‌دادی و از چه کارهایی منصرف می‌شدی؟ جواب تو به این سؤال‌ها نشون‌دهنده‌ی چیزهایی هست که واقعاً برات اهمیت دارن. شاید برای تو گذروندن وقت با خانواده یا کمک به بقیه یا حتی دیدار با آدم‌های جدید و کشف چیزهای جدید، ارزش محسوب بشن. وقتی‌که تو ارزش‌های خودت رو بشناسی، خیلی راحت‌تر متوجه میشی که برای داشتن یه زندگی رضایت‌بخش باید چه کارهایی انجام بدی. به‌عنوان‌مثال، اگه داشتن یه همسر دلسوز و مهربون ارزش باشه، از این به بعد سعی می‌کنی که با یه دختر یا پسر خوب آشنا بشی و رابطه ایجاد کنی. اگه تو برای دوستی‌های پایدار ارزش قائل هستی، از این به ‌بعد سعی می‌کنی که روابطی رو برای پیدا کردن دوست‌های جدید ایجاد کنی. با ارزش‌های خودت ارتباط برقرار کن تا بتونی اقدامات خودت رو با اون‌ها هماهنگ کنی. تنها با انجام این‌کارها می‌تونی زندگی رضایت‌بخشی داشته باشی.
بالاخره به آخرین اصل از روش درمانی ACT رسیدیم. تا این‌جای کار تو یاد گرفتی که چطوری با خودِ مشاهده‌گرت هماهنگ بشی و چطوری با استفاده از ناهمجوشی، گسترش خودت و برقراری رابطه با زمان حال، دیدگاه خودت رو نسبت به افکار و احساسات ناخوشایند تغییر بدی. تو توی مرحله‌ی قبل یاد گرفتی که چطوری ارزش‌های خودت رو بشناسی. حالا وقتش رسیده که به‌سراغ آخرین اصل بریم. آخرین اصل بهت میگه که بر اساس ارزش‌هایی که شناسایی کردی، اقداماتی رو انجام بدی و نسبت به اون‌ها متعهد باشی. این اصل با نوشتنِ ارزش‌های تو شروع میشه. تو باید دوباره اون‌ها رو شناسایی کنی و این‌بار فقط اون‌هایی رو یادداشت کنی که احساس می‌کنی فاصله‌ی بیشتری باهاشون داری. این‌ها ارزش‌هایی هستن که دوست داری داشته باشی؛ ولی هنوز نتونستی اون‌ها رو عملی کنی. تو باید اول به این ارزش‌ها توجه کنی. بعد در کنار شناسایی ارزش‌های خودت به اهداف فوری، کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت خودت فکر کن. اهداف فوری، ساده‌ترین کارهایی هستن که حتی امروز هم می‌تونی اون‌ها رو انجام بدی. اهداف کوتاه‌مدت، اهدافی هستن که تو می‌تونی ظرف چند روز یا چند هفته‌ی آینده به اون‌ها برسی. اهداف میان‌مدت، اهدافی هستن که اهمیت بالاتری نسبت به اهداف فوری و کوتاه‌مدت دارن و تو می‌تونی اون‌ها رو ظرف چند ماه آینده انجام بدی. در آخر، اهداف بلندمدت چیزهایی هستن که تو می‌تونی ظرف چندسال آینده به اون‌ها برسی. موقعی که می‌خوای اهداف خودت رو تعیین کنی یادت باشه که همیشه اون‌ها رو با ارزش‌هایی که شناسایی کردی هماهنگ نگه داری. بعد از تعیین هدف، قدم بعدی تو اینه که یه برنامه برای اقدام کردن ایجاد کنی. این برنامه باید از سه بخش تشکیل شده باشه: مراحل خاصی که برای رسیدن به هدف باید طی کنی مواد یا مهارت‌هایی که برای رسیدن به هدف نیاز داری تاریخ و زمانی که مراحل رو انجام میدی یادت باشه که حتماً این برنامه رو ایجاد کنی و بهش عمل کنی. البته این رو هم بگم که صرفاً داشتن یه برنامه نمی‌تونه تضمین کنه که تو ۱۰۰درصد به اهدافی که داری می‌رسی. همیشه موانعی وجود دارن که سر راهت قرار بگیرن و این طبیعیه. اون چیزی که اهمیت داره اینه که تو نسبت به رسیدن به اهدافت تعهد داشته باشی تا بتونی این موانع رو کنار بزنی و بعد از هربار شکست، دوباره خودت رو جمع‌وجور کنی و ادامه بدی. توجه داشته باش که حتی با وجود مشخص کردن اهداف هم نباید کاملاً روی دستیابی به اون‌ها متمرکز بشی. به‌جای این‌کار، سعی کن بر اساس ارزش‌هایی که شناسایی کردی زندگی کنی. ممکنه که تو به اهدافت برسی یا نرسی؛ به‌همین‌دلیل اگه خوش‌بختی و شادی زندگی تو در گرو رسیدن به اهدافت باشه، هیچ‌وقت نمی‌تونی اون رضایت کامل رو داشته باشی. وقتی‌که به‌جای رسیدن به اهداف روی ارزش‌های زندگیت متمرکز بشی، زندگیت لذت‌بخش‌تر میشه؛ چون می‌تونی اون ارزش‌ها رو با روش‌های خاصی تمرین کنی. درسته، تو هنوز هم روی رسیدن به اهدافت کار می‌کنی؛ ولی در کنارش یه زندگی کامل و رضایت‌بخش داری.
خلاصه کتاب تله‌ی شادمانی می‌خواد اینو بگه که: وقتی‌که تو در جستجوی یه زندگی معنادار هستی، افکار و احساسات ناخوشایندی رو تجربه می‌کنی؛ ولی تو می‌تونی به‌کمک ۶تا اصل روش درمانی ACT، نحوه‌ی برخورد با این افکار و احساسات رو تغییر بدی. بااین‌حال، فقط خوندن یه‌سری نکته درمورد این اصول نمی‌تونه کافی باشه. تو باید اون‌ها رو واقعاً توی زندگیت به‌کار ببری و اون‌ها رو عملی کنی. این‌طوری می‌تونی یه زندگی رضایت‌بخش و هدفمند داشته باشی. پیشنهاد خلاصه کتاب بعدی: خلاصه کتاب افسانه‌های خوشبختی خلاصه کتاب افسانه های خوشبختی درباره‌ی تفکر غالبی صحبت می‌کنه که خوشبختی یا عدم خوشبختی رو به رویدادهایی مثل ازدواج یا از‌دست‌دادن شغل ارتباط میده. این کتاب بهت ثابت می‌کنه که برخلاف تصور عمومی، خوشبختی حاصل رویدادهای بیرونی نیست و خرید یه ماشین گرون‌قیمت یا نقل‌مکان به خونه‌ی بزرگتر نمی‌تونه باعث ایجاد خوشبختی و شادی در طولانی‌مدت بشن. نویسنده معتقده که چنین تفکری، یکی از افسانه های خوشبختی هست که دنیای مصرف‌گرای امروز برای ما به‌همراه آورده. توی این کتاب قراره ذهنت رو از افسانه‌های اشتباه درباره‌ی مقوله‌ی خوشبختی پاکسازی کنی و درعوض نگرش درستی نسبت‌به رضایت‌مندی و شادی در زندگی پیدا کنی.
ثبت نام

ثبت نام کاربر

This site is protected by reCAPTCHA and the Google
Privacy Policy and Terms of Service apply.